منوي اصلی

لينکهاي سريع
موضوعات
عشق
داستان عاشقانه
گالری عکس
عکسهایی که تا حالا ندیدی
تصاویر کاریکاتوری اجتماعی
ماشین
طبیعت
مذهبی
متحرک
عاشقانه
کشتی کج
کودک ناز
عکس های خنده دار
عکس های از عجایب
فوتبال
فوتبالی ها بیان تو
حواشی فوتبال
شهراورد
موبایل
نرم افزار عشق سنج جاوا
ساخت تم رایگان سونی اریکسون
کتاب موبایل
نرم افزارهای نقشهGPS
جاوا
ویدیو کلیپ
فیلم عاشقانه
فیلم سینمایی
کارتون و انیمیشن
دانلوداهنگ
داریوش
فردمنش
احمدرضا
سرگرمی
خنده اسمس
بیوگرافی افراد مهم
ذانستنی ها
رکورد گینس
کامپیوتر
انتی ویروس
ویندوز8
نرم افزار افیس
نرم افزار پرینتر
اينترنت و فناوري اطلاعات
ویندوز ایکس پی
مجله کامپیوتر
رادیو تلوزیون
مشخصات موبایل
مشخصات نوکیا سری N
مشخصات نوکیا سری C
مشخصات سری E
پزشکی
تغذیه
دانستنیهای پزشکی
پوست و مو
تناسب اندام (چاقي و لاغري)
کودکان
آشپزی
گفتگو با هنرمندان
عکس هنرمندان
کاریکاتور هنرمندان
مریم حیدرزاده
مهناز افشار
ترانه عليدوستي
الناز شاكر دوست
مهراوه شريفي نيا
عکسهای نفیسه روشن
شیلا خداداد
یانگوم
آناهیتا همتی
حدیث فولادوند
شبنم قلي خاني
علی صادقی
طنز
طنز ورزشي
طنز دانشجويي
طنز اصفهاني
شعر طنز
فتو طنز
مخصوص بیام نوری ها
رشته هنر
رشته مدیریت دولتی
رشته مدیریت صنعتی
رشته مدیریت بازرگانی
رشته مدیریت جهانگردی
علوم سیاسی
رشته تاریخ
رشته حقوق
رشته حسابداری
رشته کامپیوتر
رشته مهندسی صنایع
ترفند
ترفند موبایل
کتاب صوتی
مدل لباس و آرایش
لباس عروس
لباسهای ایرانی اسلامی
آرایش های چشم
طراحی روی ناخن
مداحی
خبرهای باشگاه
گالری عکس بازیکنان
ارسالهای هواداران
دانلود ورزشی
بیوگرافی بازیکنان
فوتبال اسبانیا

آرشيو مطالب


لينکستان

اگر مي خواهيد با وبسايت ما تبادل لينک کنيد لينک ما را با نام " ♥♥هواداران استقلال قهرمان♥♥ " قرار دهيد و در بخش تماس با ما و يا نظرات لينک خود را قرار دهيد.


تبليغات


داستان عاشقانه

ادامه مطلب

چاپ این صفحه سبزه عید طرح آدمک

موضوع : <-PostCategory-> | هوادار : احمدرضا

بازديـد : مرتـبه : برچسب:داستان عاشقانه, : ادامه »»

حکایتی از عشق واقعی


ادامه مطلب

چاپ این صفحه سبزه عید طرح آدمک

موضوع : <-PostCategory-> | هوادار : احمدرضا

بازديـد : مرتـبه : برچسب:داستان عاشقانه, : ادامه »»

وبلاگ جدید بیاین تو

ahmadrezalove.iran.sc                        وارد وبلاگ جدیدم شو

چاپ این صفحه سبزه عید طرح آدمک

موضوع : <-PostCategory-> | هوادار : احمدرضا

بازديـد : مرتـبه : برچسب:, :

فرق عشق با ازدواج

شاگردي از استادش پرسيد: عشق چست ؟

استاد در جواب گفت: به گندم زار برو و پر خوشه ترين شاخه را بياور اما در هنگام عبور از گندم زار، به ياد

داشته باش كه نمي تواني به عقب برگردي تا خوشه اي بچيني...

شاگرد به گندم زار رفت و پس از مدتي طولاني برگشت.

استاد پرسيد: چه آوردي ؟

با حسرت جواب داد:هيچ! هر چه جلو ميرفتم، خوشه هاي پر پشت تر ميديدم و به

اميد پيداكردن پرپشت ترين، تا انتهاي گندم زار رفتم.

استاد گفت: عشق يعني همين...!

شاگرد پرسيد: پس ازدواج چيست ؟ ...

استاد به سخن آمد كه : به جنگل برو و بلندترين درخت را بياور اما به ياد داشته باش

كه باز هم نمي تواني به عقب برگردي...

شاگرد رفت و پس از مدت كوتاهي با درختي برگشت .

استاد پرسيد كه شاگرد را چه شد و او در جواب گفت: به جنگل رفتم و اولين

درخت بلندي را كه ديدم، انتخاب كردم. ترسيدم كه اگر جلو بروم، باز هم دست خالی

 برگردم .

استاد باز گفت: ازدواج هم يعني همين...!

 

و این است فرق عشق و ازدواج ...



چاپ این صفحه سبزه عید طرح آدمک

موضوع : <-PostCategory-> | هوادار : احمدرضا

بازديـد : مرتـبه : برچسب:فرق عشق با ازدواج, :

داستان عشقی جدید

 

 

 

وقتی سر کلاس درس نشسته بودم تمام حواسم متوجه دختری بود که کنار دستم نشسته بود و اون منو "داداشی" صدا می کرد .
به موهای مواج و زیبای اون خیره شده بودم و آرزو می کردم که عشقش متعلق به من باشه . اما اون توجهی به این مساله نمیکرد .
آخر کلاس پیش من اومد و جزوه جلسه پیش رو خواست . من جزومو بهش دادم .بهم گفت:"متشکرم".
میخوام بهش بگم ، میخوام که بدونه ، من نمی خوام فقط "داداشی" باشم . من عاشقشم . اما... من خیلی خجالتی هستم ..... علتش رو نمیدونم .
تلفن زنگ زد .خودش بود . گریه می کرد. دوستش قلبش رو شکسته بود. از من خواست که برم پیشش. نمیخواست تنها باشه. من هم اینکار رو کردم. وقتی کنارش رو کاناپه نشسته بودم. تمام فکرم متوجه اون چشمهای معصومش بود. آرزو میکردم که عشقش متعلق به من باشه. بعد از 2 ساعت دیدن فیلم و خوردن 3 بسته چیپس ، خواست بره که بخوابه ، به من نگاه کرد و گفت :"متشکرم " .
میخوام بهش بگم ، میخوام که بدونه ، من نمی خوام فقط "داداشی" باشم . من عاشقشم . اما... من خیلی خجالتی هستم ..... علتش رو نمیدونم .
روز قبل از جشن دانشگاه پیش من اومد. گفت :"قرارم بهم خورده ، اون نمیخواد با من بیاد" .
من با کسی قرار نداشتم. ترم گذشته ما به هم قول داده بودیم که اگه زمانی هیچکدوممون برای مراسمی پارتنر نداشتیم با هم دیگه باشیم ، درست مثل یه "خواهر و برادر" . ما هم با هم به جشن رفتیم. جشن به پایان رسید . من پشت سر اون ، کنار در خروجی ، ایستاده بودم ، تمام هوش و حواسم به اون لبخند زیبا و اون چشمان همچون کریستالش بود. آرزو می کردم که عشقش متعلق به من باشه ، اما اون مثل من فکر نمی کرد و من این رو میدونستم ، به من گفت :"متشکرم ، شب خیلی خوبی داشتیم " .
میخوام بهش بگم ، میخوام که بدونه ، من نمی خوام فقط "داداشی" باشم . من عاشقشم . اما... من خیلی خجالتی هستم ..... علتش رو نمیدونم .
یه روز گذشت ، سپس یک هفته ، یک سال ... قبل از اینکه بتونم حرف دلم رو بزنم روز فارغ التحصیلی فرا رسید ، من به اون نگاه می کردم که درست مثل فرشته ها روی صحنه رفته بود تا مدرکش رو بگیره. میخواستم که عشقش متعلق به من باشه. اما اون به من توجهی نمی کرد ، و من اینو میدونستم ، قبل از اینکه کسی خونه بره به سمت من اومد ، با همون لباس و کلاه فارغ التحصیلی ، با گریه منو در آغوش گرفت و سرش رو روی شونه من گذاشت و آروم گفت تو بهترین داداشی دنیا هستی ، متشکرم.
میخوام بهش بگم ، میخوام که بدونه ، من نمی خوام فقط "داداشی" باشم . من عاشقشم . اما... من خیلی خجالتی هستم ..... علتش رو نمیدونم .
نشستم روی صندلی ، صندلی ساقدوش ، اون دختره حالا داره ازدواج میکنه ، من دیدم که "بله" رو گفت و وارد زندگی جدیدی شد. با مرد دیگه ای ازدواج کرد. من میخواستم که عشقش متعلق به من باشه. اما اون اینطوری فکر نمی کرد و من اینو میدونستم ، اما قبل از اینکه بره رو به من کرد و گفت " تو اومدی ؟ متشکرم"
میخوام بهش بگم ، میخوام که بدونه ، من نمی خوام فقط "داداشی" باشم . من عاشقشم . اما... من خیلی خجالتی هستم ..... علتش رو نمیدونم .
سالهای خیلی زیادی گذشت . به تابوتی نگاه میکنم که دختری که من رو داداشی خودش میدونست توی اون خوابیده ، فقط دوستان دوران تحصیلش دور تابوت هستند ، یه نفر داره دفتر خاطراتش رو میخونه ، دختری که در دوران تحصیل اون رو نوشته. این چیزی هست که اون نوشته بود :
" تمام توجهم به اون بود. آرزو میکردم که عشقش برای من باشه. اما اون توجهی به این موضوع نداشت و من اینو میدونستم. من میخواستم بهش بگم ، میخواستم که بدونه که نمی خوام فقط برای من یه داداشی باشه. من عاشقش هستم. اما .... من خجالتی ام ... نمی‌دونم ... همیشه آرزو داشتم که به من بگه دوستم داره. ....
ای کاش این کار رو کرده بودم ................."

 

 


 

چاپ این صفحه سبزه عید طرح آدمک

موضوع : <-PostCategory-> | هوادار : احمدرضا

بازديـد : مرتـبه : برچسب:داستان عاشقانه عکسهای عاشقانه , :

داستان عشقی

 

این یکی از داستان های عشقی، تلخ و شیرین است پسری  به نام دارا در یکی از روستاهای کوچک زندگی می کرد.او18 سال داشت و بسیار زیبا بود.او قلبی رئوف و مهربان داشت.دارا در یکی از روزههای پائیزی که که در مقابل خانه ی شان نشسته  بود  و برای  زندگی  آینده خود برنامه ریزی میکرد،چشمش به دختری رعناافتاد.آن دختر اهل آن روستا نبود.دخترک بسیار زیبا بود.نام آن دختر سارا بود.هر دوی آنها ...    



به هم زول زده بودند و همدیگر را نگاه   می کردند وهیچ یک  جرأت  اول  صحبت کردن را نداشت.یکی دو دقیقه ای به همین صورت  ادامه  داشت  تا اینکه دختر به راه خود ادامه داد و رفت. مدتی گذشت دارا هر روز در فکر سارا بود،حتی در زمانی که کارمی کرد ، درس می خواند و حتی در زمان استراحت فکرش شده بود سارا و سارا وسارا...یک روز وقتی دارا به همراه همکلاسیهایش به روستا برمیگشت،دوستان او پیشنهاد دادند که برای چند ساعتی به


روستائی  که در چند کیلومتری از روستای آنها بود بروند وتفریحی بکنند.دارا برعکس همیشه قبول کرد. آنها به روستا رسیدند و به طرف امام زده ای که در ان روستا بود حرکت کردند.دارا ابتدا  به  سمت  آبخوری   امام زاده رفت.در حال نوشیدن آب بود که صدای دختری را شنید، به طرف صدا حرکت کرد.دختری را دید که درحال رازو نیاز بود...بله آن دختر سارا بود و آن روستا محل زندگی او.دارا در گوشه ای در حالی که مخفی شده بود، سارا را نگاه می کرد.وقتی سارا مناجاتش تمام شد به طرف خانه حرکت کرد و دارا نیز او را تعقیب میکرد،  تا   اینکه سارا به خانه اش رسید.خانه ای کوچک و قدیمی،در زد پیر زنی آرام آرام آمد ودررا باز کرد و سارا وارد آن خانه شد دارا که خوشحال بود به خانه اش باز گشت.چند هفته ای گذشت.یک روز دارا برای زیارت امام
زاده به طرف روستا حرکت کرد.مثل همیشه اول به سمت آبخوری رفت.بعد از گذشت یکی دو ساعت که زیارتش   تمام  شد  به طرف روستایش حرکت  کرد.هنوز داخل روستا بود که صدای ناله و زاری شنید.ناخوداگاه به سمت صدا حرکت کرد ناگهان خود را در مقابل خانه سارا دید.حجله ای در مقابل در خانه قرار داده بودند و اعلامیه ای را روی آن

نسب کرده بودند.در ان اعلامیه تصویر سارا دیده می شد،به نامش نگاه کرد نوشته بودند ساره زمانی.حالش بد شد گوئی با پتکی به سرش زده بودند در حالی که گریه میکرد به طرف خانه حرکت کرد.او درآن روز قصم خورد تا


با هیچ دختری صحبت نکند و خود را در خانه حبس کند.سال های زیادی به همین صورت گذشت.او 58     سالش  شده بود.دارا قصم خود را شکسته بود و به بیرون از خانه می رفت.روستای آنها به شهر بزرگی  تبدیل شده  بود


 پارکی در نزدیکی خانه ی دارا قرار داشت.دارا ازدواج نکرده بود به همین خاطر به بچه خیلی علاقه داشت و هر روز برای دیدن بچه ها به پارک می رفت.در یکی از روزهای تایستانی که دارا به عادت همیشگی به پارک رفته بود صدای ناله های پیرزنی را  شنید که آه و ناله میکرد. بی اختیار به طرف او حرکت کرد و احوال او را پرسید سر صحبت بین آن دو باز شد و هر دو شروع به درد و دل کردند.پیرزن اززمان نوجوانی خود صحبت می کرد و می گفت 17 سال داشتم.روزی که به روستای دیگری رفته بودم ،پسری را دیدم که در مقابل خانه ی شان نشسته بود و به من زُل زده بود و نگاه می کرد.آن پسر بسیار زیبا و جذاب بود.عاشقش شدم  ولی دیگر او را  ندیدم.  دارا هم شروع به گفتن تمام خاطرات دوران جوانیش کرد.وقتی صحبت دارا تمام شد پیرزن  شروع به گریه کردن کرد و گفت سارائی که عاشقش بودی من هستم و آن کسی که توحجله اش را دیدی خواهر دوقلوی من بود که ساره نام


داشت.دارا که چشمهایش را اشک گرفته بود و از روی خوشحالی نمی دانست چه کار کند،در همان پارک از او خواستگاری کرد.و هر دوی آنهابا دلهائی جوان زندگی تازه ای را شروع کردند.


 

چاپ این صفحه سبزه عید طرح آدمک

موضوع : <-PostCategory-> | هوادار : احمدرضا

بازديـد : مرتـبه : برچسب:, :

داستان عشقی

سر کلاس درس معلم پرسید:هی بچه ها چه کسی می دونه عشق چیه؟

هیچکس جوابی نداد همه ی کلاس یکباره ساکت شد همه به هم دیگه نگاه می کردند ناگهان لنا یکی از بچه های کلاس آروم سرشو انداخت پایین در حالی که اشک تو چشاش جمع شده بود. لنا 3 روز بود با کسی حرف نزده  بود بغل دستیش نیوشا موضوع رو ازش پرسید .بغض لنا ترکید و شروع کرد به گریه کردن معلم اونو دید و

گفت:لنا جان تو جواب بده دخترم عشق چیه؟

لنا با چشمای قرمز پف کرده و با صدای گرفته گفت:عشق؟

دوباره یه نیشخند زدو گفت:عشق... ببینم خانوم معلم شما تابحال کسی رو دیدی که بهت بگه عشق چیه؟

معلم مکث کردو جواب داد:خب نه ولی الان دارم از تو می پرسم

لنا گفت:بچه ها بذارید یه داستانی رو از عشق براتون تعریف کنم تا عشق رو درک کنید نه معنی شفاهیشو حفظ کنید

و ادامه داد:من شخصی رو دوست داشتم و دارم از وقتی که عاشقش شدم با خودم عهد بستم که تا وقتی که نفهمیدم از من متنفره بجز اون شخص دیگه ای رو توی دلم راه ندم برای یه دختر بچه خیلی سخته که به یه چنین عهدی عمل کنه. گریه های شبانه  و دور از چشم بقیه به طوریکه بالشم خیس می شد اما دوسش داشتم بیشتر از هر چیز و هر کسی حاضر بودم هر کاری براش بکنم هر کاری...

من تا مدتی پیش نمی دونستم که اونم منو دوست داره ولی یه مدت پیش فهمیدم اون حتی قبل ازینکه من عاشقش بشم عاشقم بوده چه روزای قشنگی بود  sms بازی های شبانه صحبت های یواشکی ما باهم خیلی خوب بودیم عاشق هم دیگه بودیم از ته قلب همدیگرو دوست داشتیم و هر کاری برای هم می کردیم من چند بار دستشو گرفتم یعنی اون دست منو گرفت خیلی گرم بودن عشق یعنی توی سردترین هوا با گرمی وجود یکی گرم بشی عشق یعنی حاضر باشی همه چیزتو بهخاطرش از دست بدی عشق یعنی از هر چیزو هز کسی به خاطرش بگذری اون زمان خانواده های ما زیاد باهم خوب نبودن اما عشق من بهم گفت که دیگه طاقت ندارم و به پدرم موضوع رو گفت پدرم ازین موضوع خیلی ناراحت شد فکر نمی کرد توی این مدت بین ما یه چنین احساسی پدید بیاد ولی اومده بود پدرم می خواست عشق منو بزنه ولی من طاقت نداشتم نمی تونستم ببینم پدرم عشق منو می زنه رفتم جلوی دست پدرم و گفتم پدر منو بزن اونو ول کن خواهش می کنم بذار بره بعد بهش اشاره کردم که برو اون گفت لنا نه من نمی تونم بذارم که بجای من تورو بزنه من با یه لگد اونو به اونطرف تر پرتاب کردم و گفتم بخاطر من برو ... و اون رفت و پدرم منرو به رگبار کتک بست عشق یعنی حاضر باشی هر سختی رو بخاطر راححتیش تحمل کنی.بعد از این موضوع غشق من رفت ما بهم قول داده بودیم که کسی رو توی زندگیمون راه ندیم اون رفت و ازون به بعد هیچکس ازش خبری نداشت اون فقط یه نامه برام فرستاد که توش نوشته شده بود: لنای عزیز همیشه دوست داشتم و دارم من تا آخرین ثانیه ی عمر به عهدم وفا می کنم منتظرت می مونم شاید ما توی این دنیا بهم نرسیم ولی بدون عاشقا تو اون دنیا بهم می رسن پس من زودتر می رمو اونجا منتظرت می مونم خدا نگهدار گلکم مواظب خودت باش  

دوستدار تو (ب.ش)

لنا که صورتش از اشک خیس بود نگاهی به معلم کردو گفت: خب خانم معلم گمان می کنم جوابم واضح بود

معلم هم که به شدت گریه می کرد گفت:آره دخترم می تونی بشینی

لنا به بچه ها نگاه کرد همه داشتن گریه می کردن ناگهان در باز شد و ناظم مدرسه داخل شدو گفت: پدرو مادر لنا اومدن دنبال لنا برای مراسم ختم یکی از بستگان

لنا بلند شد و گفت: چه کسی ؟

ناظم جواب داد: نمی دونم یه پسر جوان

دستهای لنا شروع کرد به لرزیدن پاهاش دیگه توان ایستادن نداشت ناگهان روی زمین افتادو دیگه هم بلند نشد

آره لنای قصه ی ما رفته بود رفته بود پیش عشقش ومن مطمئنم اون دوتا توی اون دنیا بهم رسیدن...

لنا همیشه این شعرو تکرار می کرد

خواهی که جهان در کف اقبال تو باشد؟          خواهان کسی باش که خواهان تو باشد

خواهی که جهان در کف اقبال تو باشد؟          آغاز کسی باش که پایان تو باشد


چاپ این صفحه سبزه عید طرح آدمک

موضوع : <-PostCategory-> | هوادار : احمدرضا

بازديـد : مرتـبه : برچسب: داستان عاشقانه عکسهای عاشقانه با متن فارسی ,کارت پستال, :

آخرين مطالب ارسالي

سوتی
عکس/عادل فردوسی پور در اولین برنامه نود
دژاگه با چشمانی اشکبار از ایران خارج شد
تغيير سيستم استقلال در ديدار با الريان
برنامه بازيهاي هفته 25 لاليگا
خوب گل مي‌زنيم، بد گل مي‌خوريم
روزنامه هاي عربستاني و حسرت صعود
استقلال با مديربرنامه‌هاي دژاگه وارد مذاکره شد
جديدترين فهرست برترين باشگاه‌هاي فوتبال جهان
روزنامه استقلال 11 اسفند 1390
سرخاب: قطري‌ها از استقلال وحشت دارند
حاجيلو: براي استقلال بازيکن مي‌سازيم
رونالدو: به قهرماني در يورو فکر ميکنيم
تيموريان: از فروردين ماه با استقلال هستم
پيروزي اوساسونا با گلزني نکونام
عزيززاده: استقلال در بهترين شرايط قرار دارد
گل فوق‌العاده کريستيانو رونالدو (عکس + کاريکاتور)
اعلام متخلفان جديد فوتبال ايران
عزيزمحمدي: از پخش نشدن 90 ناراحت شدم
گزارش تمرين آبي‌پوشان
مجتبي جباري تحت عمل جراحي قرار گرفت
تجليل از خانواده حجازي
برتري 4 بر صفر رئال مادريد مقابل سانتاندر
روزنامه استقلال 30 بهمن 1390
جباري: با حضور تيموريان هجومي‌تر مي‌شويم
اتحاد طرفداران استقلال و پرسپوليس (عکس+کارتون)
عمران‌زاده: با اين تماشاگران به فينال مي‌رسيم
پاداش 2 ميليوني براي بازيکنان استقلال
روزنامه استقلال 29 بهمن 1390
محمد خوجر: استقلال مهاجمان خطرناکي دارد
مظلومي: بردن الاتفاق به نفع تيم ملي است
با حمايت هواداران، الاتفاق را شکست مي دهيم
موفقيت‌هاي اخير رئال و ناکامي‌هاي بارسا
مسي:متاسفانه کارمان د لاليگا سخت شده است
توپ فينال ليگ قهرمانان اروپا (عکس)
عنايتى نخستين صد گله تاريخ ليگ ايران
قلعه‌نويي:اگر ميشد 10بازيکن را تعويض ميکردم
اسامي27‌بازيکن‌دعوت‌شده به اردوي‌تيم‌ملي‌فوتبال
مجتبي تقوي سرمربي سايپا شد
روزنامه استقلال 26 بهمن 1390
دانلود گلها و خلاصه بازی استقلال تهران و سایپای البرز || هفته هشتم لیگ برتر
دانلود گلها و خلاصه بازی ملوان بندرانزلی و استقلال | هفته نهم لیگ برت
Esteghlal TEH 1-1 Rah Ahan || Iran Premier League | Week 10
انلود گلها و خلاصه بازی فولاد خوزستان و استقلال تهران || هفته پنجم لیگ برتر
دانلود گلها و خلاصه بازی ذوب آهن اصفهان و استقلال تهران || هفته یازدهم لیگ برتر
دانلود گلها و خلاصه بازی استقلال تهران و مس سرچشمه کرمان || هفته دوازدهم لیگ برتر
Saba GOM 1-1 Esteghlal TEH|| Iran Premier League | Week 13
دانلود گلها و خلاصه بازی استقلال و شاهین بوشهر | هفته چهاردهم لیگ برتر
Shahrdari TAB 1-2 Esteghlal TEH || Iran Premier League | Week 15
Esteghlal TEH 1-2 Sanat Naft ABN || Iran Premier League | Week 16

درباره ما


<به وبلاگ ما خوش امدی هر چه زودتر عضو شو و مطالبتو ارسال کن>

هواداران


لينک دوستان


امکانات

ورود اعضا:

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 61
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 63
بازدید ماه : 90
بازدید کل : 147979
تعداد مطالب : 674
تعداد نظرات : 56
تعداد آنلاین : 1

Alternative content


خرید گردنبند استقلال